سر شب به زهره گفتم که دیگه نمیخوام ناامید شم! الان میگم طوری نیست و بازم سعی میکنم یه امیدی از یه گوشه پیدا کنم؛ شاید چون خیلی به ناامید شدن نزدیکم اینو میگم. البته امیدوارم ناامید نشم :)))) [لبخند مذکور]
خلاصه که ببینیم سحر چه زاید باز؛ ایشالا که بازم نوزادش ناامیدی و تاریکی نباشه که دیگه خیلی سخت میشه زنده به گورش کرد! :|
پ ن: از اونجایی که وجدان آیدایی من همیشه بیداره لازمه بگم که زهره راست میگه که من گاهی خودخواه و سطحی نگرم. به طور مثال الان واقعا دلم میخواد فقط کسی که منتظرشم بیاد در حالیکه خیلیا منتظرن که عزیزشون برگرده! اما این خودخواهی هم یه مکانیسم دیگه از ذهن پلید منه.
پ ن تر: چه پ ن درازی شد!
برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 97