مکتوب

ساخت وبلاگ

شب/داخلی/خانه‌ای در تهران

زن روی مبل بزرگ کنار تلویزیون نشسته است. مرد در حال نواختن پیانو چشمانش را بسته و روبروی زن است.

زن که من باشم هیچ ایده ای نداشت که چطور الان وسط خونه ای نشسته که در موردش حرف زده بود، رویاپردازی کرده بود و این اواخر فیلمش رو دیده بود! 

به نظر میومد هیچ برنامه ای برای این حضور وجود نداشته... و واقعا برای میزبان هم شوکه کننده بود

به هر حال من اونجا بودم! اتاقش رو دیدم خونه رو نشونم داد و بعد برام پیانو زد.

از فیلمنامه ی عجیب و گیج کننده ش گفت از رویاهاش برای این قصه با شیفتگی تعریف کرد.

الان که دارم مینویسم هم گیجم چه برسه به اون موقع :)

یه بار نوشته بودم دوست دارم وسط خونه بشینم و باهاش پیتزا بخورم.همونم شد 

پیتزا سیره :)

پیتزای خوشمزه ای بود 

تو تمام مدتی که داشتم پیتزا میخوردم روی زمین وسط پذیرایی خونه‌شون نشسته بودیم

بعد از شام توی اشپزخونه که به نظرم جذابترین قسمت خونه بود روی اپن نشستم

اپن خونه دقیقا روبروی پنجره ی بزرگی بود که یه ویوی خیلی قشنگ از تهران و محله ی خونشون داشت

چراغهای روشن و تابلوی شیرینی فروشی ای که برای من نماد اون بود! چون میدونستم خونشون همون حدوداست ولی نمیدونستم دقیقا کجاست! 

برام چای درست کرد و من روی همون اپن اونو داغ نوشیدم.

بعد منو بغل کرد و گفت براش عزیزم و ارزشمند

من تمام این مدت لال بودم! هنوزم نمیدونم چی باید باشه عکس العملم! تعجب؟ ترس؟ عشق؟ ذوق؟ تنفر؟

واقعا نمیدونم 

بعد من شکلاتای قشنگی که برام خریده بود رو جا گذاشتم و رفتم...

کوتاه بود و عجیب 

فکر میکنم هنوز برای هضمش به وقت احتیاج دارم

هنوز که میگم چون این قصه مربوط به چند روز پیشه...

به هر حال این خاطره باید مکتوب باشه.

هیچکس اطاق صورتی را نکشت...
ما را در سایت هیچکس اطاق صورتی را نکشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 59 تاريخ : جمعه 9 تير 1402 ساعت: 10:22