خاطرات روزهای نه چندان دور

ساخت وبلاگ

به خودم میام

ساعت نزدیک یک شبه من روز و شبمو گم کردم رو کاناپه ولو شدم از معده درد میترسم و دارم سعی میکنم حس مبهم معدمو نادیده بگیرم

تو اینستاگرام میچرخیدم یهو حس کردم دهنم باز مونده به خودم اومدم داشتم میخندیدم یکی از دوستای قدیمیم برای تولدش سوپرایز شده بود منم یه بار سوپرایز شدم

حس خاصی نداشت اما برای نسترن قشنگ بود و منو خوشحال کرد با دهن باز میدیدم و میخندیدم و این طبق اصول یعنی من خوشحال بودم

شمار قرصای معده از دستم در رفته این منو میترسونه و ترس باعث میشه معدم بیشتر درد بگیره

دیشب نخوابیدم قطعا امشبم نمیخوابم 

بی حسم

تنهام

ساکتم

و دیگه غمگین هم نیستم

چشمام میسوزه بی دلیل

آدما رو کم میبینم 

صدای ماشینا میگه که هنوز هستن یه سری که دارن میرن و میان

هیچکس اطاق صورتی را نکشت...
ما را در سایت هیچکس اطاق صورتی را نکشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 79 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1397 ساعت: 21:19