کریشنا

ساخت وبلاگ

بهش میگم آدما بعد یه مدت شبیه درمانگرشون میشن! 

میگم من شبیهت شدم آ! میگه در تایید حرفت خیلیا مقاله و مطلب نوشتن! تو دنیا آدمای زیادی باهات موافقن

به این فکر میکنم که این روند این گذر بدون اون چه شکلی میشد! 

بهش گفتم من به ف مدیونم به خاطر اینکه تو رو بهم معرفی کرد! گفت من میتونستم بدترین درمانگر دنیا باشم وباری بشم روی دوشت! :)))

ساعت حوالی پنج صبحه! سرفه های عصبی میکنم مثل هر وقت دیگه ای که با دلیل و بی دلیل استرس دارم و حتی گاهی مثل الان دلیلش رو نمیدونم

قرنطینه خواب همه رو بهم زده ولی خواب من یکی فقط یکمی جابجا شده :))) بابا و علی تو هال نشستن و دارن حرف میزنن

مامان تازه رفته بخوابه

سیروس هم خل شده :) بلوغ این موجود به حدی بانمکه که اگه عقیم نشدنش براش ضرر نداشت تا ابد همین شکلی نگهش میداشتم تا نصفه شبا یهو تصمیم بگیره بدوعه تو خونه و عروسکشو پرت کنه اینور اونور! 

فردا میخوام چند تا شیرینی درست کنم

نمیدونم امتحانامو بخونم یا نه نمیدونم به کارام برسم یا نه

راستش حتی اگرم بدونم گمونم نتونم سمتشون برم

چند تایی فیلم هست که باید ببینم چند تایی سریال

و کتابای ابراهیم گلستان که هر از گاهی چندخطی ازشون میخونم و با نثرش کیفور میشم!

بابای ز گفته بود اگه کتابم میخونین یه جیز درست درمون بخونین :))) نباید خروسو میخوند به نظرم!

حالا در روز نمیدونم چندم این خونه نشینی نگرانم کمی! برای اینده ی نامعلوم و حال نامعلوم تر!

هیچکس اطاق صورتی را نکشت...
ما را در سایت هیچکس اطاق صورتی را نکشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1399 ساعت: 18:32