برای ملیحه

ساخت وبلاگ

پنج سالشه! شهریور ۹۳ عروسی مهرنوش و بابک (مامان و بابای مارال) بود که خاله م برامون از یزد اوردش

یه پیشی کوچولوی پشمالو و نباتی

داییم گفت ماده ست و ما اسمشو گذاشتیم «ملیحه»

کمی که گذشت فهمیدیم نره ولی اسمش چیزی نبود که بتونیم عوضش کنیم پس دیگه جای ملیحه خانوم، آقا ملیحه بود

من اون سال کنکور داده بودم و تا بهمن پیشش بودم

بعد رفتم دانشگاه و ملیحه موند تو خونه

دلم براش تنگ میشد 

علی ازش برام میگفت همیشه

علی هم که از دو سال پیش دیگه تو خونه نبود و ملیحه شد تنها بچه ی مامانم

وجودش واقعا نعمته

ولی خب چند وقته که زیاد بهش اجازه نمیدن تو خونه تردد کنه و بیشتر وقتشو تو حیاطه :(

سختش نیست چون اتاق پایین در اختیارشه و همیشه میره و میاد ولی خب اون محبت ما رو هم میخواد

دیروز رفتم پیشش بغلش کردم

بهش گفتم:

ما خیلی دوست داریم، خیلی خوشحالیم که تو پیشمونی و میدونیم بودنت یه موهبته

تو قشنگترین گربه ی دنیایی

و ما فقط چند تا آدمیم

آدما بدن ملیحه

ما رو ببخش

نگاهم کرد

دمشو پایین اورد و رفت

انگار متاسف بود برای آدما

هیچکس اطاق صورتی را نکشت...
ما را در سایت هیچکس اطاق صورتی را نکشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 9:48